سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردباری، جامه دانشمند است، پس مبادا که آن را به تن نکنی [امام باقر علیه السلام ـ در نامه اش به سعد خیر ـ]
 
یکشنبه 89 فروردین 22 , ساعت 1:22 عصر

                                 بسمه تعالی

 مجموعه کربلا ، کودکان و نوجوانان (1 )

خدا به حق امام حسن علیه السلام به ما صبر بده ، این بزرگان چه چیزهایی از مردم که نشنیدند و چه زجرهایی که نکشیدند . کار من کمتر از کار هایی که مردم بلا به سر امام حسن علیه السلام آوردند اگر مبالغه نکرده باشم من هم بلا و چه زجر هایی از این وزارت فرهنگ و ارشاد تهران که نشنیده ام . خدایا به حق امام حسن علیه السلام به ما صبر عنایت بفرماید .

بعد از نوشتن کتاب ایوب نبی علیه السلالم ، دو کتاب را به نام های کشاورز و ابر ، ابرص ، کور و کچل از محمد صدیق منشاوی قاری معروف مصری را ترجمه کردم و قرار بود که آن را چاپ کنم . به توصیه حاج آقای غفار ساروی که چند ماه قبل ا زعید 84 به بنده حقیر لطف فرمودند که در زمینه شهدای کربلا که در میان آنها نوجوانانی که در کربلا یا در سفر کربلا به شهادت رسیده اند تحقیقاتی را انجام بدهم و آنها را چاپ کنم . اولین چیزی که آمد نظرم ، غربت و غریبی امام حسن علیه السلام بود و بعد غربت امام حسین علیه السلام .

غربت فرزندان امام حسن علیه السلام یک طرف و غربت فرزندان امام حسین علیه السلام از یک طرف دیگر ، چون امام حسن علیه السلام بزرگتر از امام حسین علیه السلام است فرزندان او را مقدم بر فرزندان امام حسین علیه السلام می باشند هر چند که جانم فدای فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و همچنین جان همسر و فرزندانم فدای آنها.

در اردیبهشت ماه 84 در قم کار مجموعه کربلا ، کودکان و نوجوانان را شروع کردم اول برای قاسم بن الحسن علیه السلام ، از کتاب های تاریخی کمک ها گرفتم ، تا به اینجا رسیدم که حضرت قاسم علیه السلام بند کفش خودش را می  خواست ببندد که دشمن ضربه ای بر سر او وارد نمود . این جمله را به یکی از آیات عظام حضرت آیت الله ... که کتاب او در حوزه تدریس می شود عرض کردم و ایشان - حضرت آیت الله ... - با بی احترامی و به دور از ادب از یک آیت الله - حرف های خیلی بدی به من زده بودند که چرا شما این حرف را زدید مگر من - حقیر گنه کار - چه حرفی به او زده ام این عبارت شیخ مفید رحمه الله در ارشادش می باشد یعنی ارشاد شیخ مفید که یکی از کتاب های معتبر شیعه و تاریخی می باشد . بگذریم حرف های تندی به من زد بعد از چند دقیقه همان حرف را به حضرت آیت الله حاج شیخ یونس شریفی اشکوری - که ایشان استاد بنده بوده اند و عروس ایشان ، خواهر شوهر همشیره ما می باشد ، عرض کردم و ایشان این مطلب را تایید کردند و به حقیر فرمودند که آن بزرگوار اشتباه کردند من به ایشان عرض کردم آقاجان -  منظورم حضرت آیت الله شریفی می باشد - من به آن بزرگوار عرض کردم که من یک طلبه هستم و در کار های نویسندگی فرهنگی هم فعالیت می کنم و ایشان در جواب به حقیر فرمودند -  از عزیزان معذرت می خواهم - شما چرا چرت و پرت و مزخرفات می نویسید و حرفهای دیگر ... و آقا هم بنده را موعظه می فرمودند و من آرام شدم . ولی همان عصر رفتم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها - و به خانم عرض کردم : خانم جان ؛ اگر قرار است که من روزی از آیات شوم و این تند خویی و بی ادبی نسبت به مردم و دیگران داشته باشم مرا نویسنده مکن و برگشتم و به کارهای دیگرم رسیدم .خلاصه این مطلب را در کتاب نیاوردم .

بعد از نوشتن کتاب و ویراستاری توسط حاج آقای غفاری، نوبت به نقاش رسید ، دنبال چند نقاش گشتیم و بعد از دیدن آثار آنها چندان جذاب نبود چون ایوب نبی علیه السلام را به نقاش داده بودم و ضربه خوردم و دیگر نخواستم که ضربه ای مثل ایوب نبی علیه السلام بخورم پس به دنبال نقاش خیلی خوب رفتیم که در شهر قم وجود داشت یعنی شرکت سیمای نورکوثر که الانصافاً کارشان خیلی تمیز و جالب است و در سراسر کشور کارهایشان را به آنها می دهند. بعد از کشیدن عکس ها، آنها را به وزارت فرهنگ و ارشاد تهران بردم .

لیست کل یادداشت های این وبلاگ